۱۳۹۵ تیر ۱۸, جمعه

سادگی های پُرخوابِ سرد ، نوبرانه دردهای روز


یه روزایی یه چشمایی و یه صداهایی اینو یادت میارن که گم شدی ، می خوام ساده بنویسم این بار ، یه روزایی یه دستایی و یه داستانایی می خوان یادت بیارن که سوار قایقی ، قایقی که رنگِ تو نیست ، رنگِ بقیه است ، بقیه های مختلف ، بقیه های سر ، بقیه های نگاه ، بقیه های لب ، بقیه ای که کیلومترها دورترن از اون چیزی که تو از بودنت می شناسی
به خودت میای و می بینی که وسط معرکه ی سرد و بی انعکاس و بی بهارِ اون دیگرانی ... از این سواری مجهول پیاده می شی اونم وسط ناکجاآبادی که نه واژه ای توش پیداست و نه آدمی و نه جهتی
نه اشتباه نکن ، این نه غمه و نه نا امیدی
گم شدن بد نیست ، گم شدن یعنی یه عالم زمین جدید ، یه عالم زمین برای ساختن ، برای تکثیر ، یادت نره که ناسلامتی ما هم میکروبیم ، میکروب هایی بی نهایت زیاد و بی نهایت تنها
گم شدن بد نیست ، همونطور که انتخابِ هیچ کسی هم نیست ، چون سرگردونی داره ، درد داره ، تلاش داره ، شکست داره ، درست مثل وقتی که واژه هات مسموم از کسی جز خودت باشن
اما بدیِ نسلِ من و توی بشر گاهی تو همینه، که آرامش رو با رکود یکی می دونیم ، که ثبات و نظم رو مترادف می دونیم و فکر می کنیم نه انقراض مجازه و نه استرس
گم شدم ، دوباره هم گم شدم و راستش رو بخوای اونقدرا هم خوشایند نیست ، اما این رو می دونم که مسیری رو که می تونم ایمان رو انتهاش پیدا کنم ، چه کوتاه و چه بلند ، انتهاش دیگه من نیستم ، هرچیزی که باشه بیشتر از اون چیزیه که گم کرده بودم اول مسیر و بیشتر از اون چیزیه که می شناختم
و این زیاد شدن،همون چیزیه که گم شدن رو برای هر میکروبی قابل تحمل می کنه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر