۱۳۹۵ تیر ۱۱, جمعه

شنبه شبِ خود را از ساعت یک تا پنج چگونه گذراندید و یا ... زنگارنوشت هایی به عمقِ خودِ شهر


اگه از دور نگاه کنی, شاید تنها سه نفر رو ببینی که ساعت دو شب دارن توی یه خیابون خالی قدم می زنن و یکیشون یه دوربین آنالوگ دستشه و گهگاه صدای غژ و غژی که شنیده میشه نشون می ده که عکسی گرفته و داره نگاتیو رد می کنه ، و موزیکی که پخش میشه و همراه با این سه نفر قدم به قدم دور میشه.
گاهی همین غژو غژو صدای قدم ها تنها چیزیه که این سکوت رو به هم می زنه, گاه شعر و گاه قهقهه و دنیایی که دیگه اهمیتی نداره ، و این بود داستان شبی که اونقدرا هم نزدیک یافت نمیشه .
"
آقا من خیلی گشنمه,بریم بیرون یه چیزی بخوریم"
و این جمله تنها بهونه ای بود که نیاز بود میون مریضی و درس و سینا .
کوچه ای که اول کافه اش رو به ما نشون داد و بعد چایی و قلیون و املتش رو,و ای روزه داران آیا کوچه ای از این بهتر سراغ دارین اونم نصفه ی شب?
و این حتی پایان ماجرا هم نبود و یا به قول فرنگیای عزیز 
To Be Continued

...




امیر و این جمله که بریم لاله زار, و همه ی قدم هایی که با سکوت و دود و کارگرای شهرداری تقسیم شد.
نمی دونم ازش چی بگم, خیابون بلندی نیست ,اما وقتی نمای کهنه ی ساختمونا, پوسترای قدیمی و سوخته ی سینما کریستال که هنوز کنده نشدن رو می بینی نمی تونی حسش نکنی, تپیدن و نبض همه ی سال ها خاطره و آرزویی که این چند قدمِ شبونه و این در و دیوارا پشت خودشون نگه داشتن رو, همه ی عشق هایی که تولد و خاکستر شدن ، و همه ی این لرزشِ هنوز زنده رو توی هوا, زیرِ پات, همه جا حس می کنی, انگار که این خیابون هنوز زنده است, تنها به جایی پشت لحظه ی الان کوچ کرده و از پشتِ ثانیه ها بی صدا سرک می کشه 
دنبال کوچه ی ملی گشتیم که نبود ,و پیرمردی که نه داستانش عکس فردین بود و نه بلیت های باخت, پیرمرد موتورسواری سیگار به دست بود سر کوچه ملی ای که دیگه اسمش "باربد"ه و از هجده سالگی هاش حرف ها داشت,کافه ها ، سینماها ، نمایش ها ، مستی ها, آجان ها , گوگوش , آغاسی ...
و دوباره قدم و شاملو

شب خوبی بود

پ.ن : سینا ,جاییه نزدیک به خود زمان , جاییه نزدیک به همه جا



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر