چندین صفحه ای بود که رفته بودند , نه یک نفر که تمامی واژه ها ...
اهمیتی نداشت , دنیایی داشت به تمامیت از آنِ خودش , هر آنچه از افق به آرزو داشت
در آغوشِ ماسیده اش می ریخت و همه را سرِ زمین خالی می کرد ... پُک ها , انگار که
حدی داشتند برای عمیق بودن و چه بد که سرحدِ هر فصلی درد بود و او هرآنجایی بود که
فصل به فصل می رسید و تردیدِ لباس سر به عریانیِ فرار از دایره وارِ تکرار می
گذاشت ... پُک های مست و بیچارگانی که بی خبر از این کوچ دیرهنگام دست به دست می
سابیدند ...
پی نوشت : برداشت شده از پُست های من در اینستاگرام
پی نوشت : برداشت شده از پُست های من در اینستاگرام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر