توی آینه خودشو ور انداز می کرد و با خودش می گفت,عیبی نداره اگه شبیهِ خودم نیستم , عیبی نداره اگه کنترلی روی این بودن ندارم , عیبی نداره
اگه زندگی کیلومتر ها دورتر از اونجاییه که من خودم رو می شناسم ... می دونم که چه
بایدی رو می خوام و چرا , حتی اگه دستم از روحم هم کوتاه باشه,از چشمام,از لب هام
, اما یه روزی اونقدر واضح زمزمه میشم که این پوست شعله شه,که چهارچوبی به اسمِ من
دیگه محدودیتی رو نه به این خسته مفهوم تحمیل کنه و نه به هیچ نگاهی...مدت هاس که
کلمه ای خارج از این دیوار به گوش نرسیده , متروک , مطرود , منتظر
پی نوشت : برداشت شده از پُست های من در اینستاگرام
پی نوشت : برداشت شده از پُست های من در اینستاگرام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر