شعله های کوچکِ من,ساعت ها دور از بلوغ,در شبی که جشنِ بلوغ بود برای
تمامیِ شعله هایی که زبانه کشیده شاد صعود شدند
شعله های کوچکِ من,در آغوشِ آرامشی به دور از هیاهوی هیچ,اینجا آهسته
گام برداشتن را مشق می کنند
و من,که رویاها دارم برای شعله های کوچکِ من,که روزی زبانه می کشند,که
روزی مشت های انقلاب می شوند و فریاد,که روزی زمین را به کامِ ابدیتی خاکستر شکل
بکشند...
اما این ترق و توروق حتی راه به فردای رویای من هم نخواهد داشت,تنها
رقصِ مرگ می کند
در دوردست فریادِ مرگ و سوختن رنگ گرفته,اینجا سطلِ آب نقطه ی تمامی این
رستاخیزِ کودکانه می شود
شعله های کوچکِ من,قشنگ مرگ می کنند,اما فقط تنها برای امشب...
پی نوشت : برداشت شده از پُست های من در اینستاگرام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر