۱۳۹۴ اسفند ۲۶, چهارشنبه

رهگذری که اصطکاک نمی شناخت

فال ها بی تفاوت میان انگشتانِ کوچک و کثیفِ دخترک جا خوش کرده بودند , به جایی خیره نبود , تنها قدم میزد میانِ تیزیِ فلزات و قطره های چشم صورتِ خسته اش را تمیزتر کرده بودند , سکوت , همه متعجب از این موجود که به شیشه های بالا نداده نگاهی نداشت و تنها می گذشت ... بی تفاوت ,انگار بعد از چندین آخرالزمان مرگ جذابیتی برایش باقی نبود و دخترک از میان گورها و سکه های شهر,امیدِ گم شده اش را ناامید جستجو می کرد ...


پی نوشت : برداشت شده از پُست های من در اینستاگرام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر