هر چی توی کلمه هاش می گشت چیزی پیدا نمی کرد تا بتونه چیزی بگه که
حداقل دل خودش رو خوش کنه , امید از سکوت و سکوت از ترک به امانت گرفته بود , سال
ها گذشته بود و هنوز واژه ها را روغن کاری می کرد که نکند گوشه ای جاییشان یک وقت
زنگ بزند , که نکند یکوقت بگویند واژه های ما قدیمی شده و وا اصفا که ما چنین
واژگانی اختیار کرده بودیم در گذشته ای نه چندان بعید ...که آنچنان استوار
ایستادیم که فرسایش با گرده افشانی نشاط آمد و یادی نداشتیم که چه گذشت بر سالیان
استوار ما که صدایی نداشتند جز تیک و تاک صبور مقاومت...کسی نبود که بگوید پدرجان
جنگ سرد سال هاست که از میله های پرچم رفته توی گنجه و گنجه انتهای انباری و توی
تاریکی زیرزمین,که پدر جان بیدار شو از این بیداری ات بترس که چه بیشمار لطافت از
گونه هایت به نوازش گذشتند اما تو به وفای واژه های کهنه ات به همه شان خیانت کردی
بیدار شو,دیگه نیازی به ایستادن نیست,هیچوقت نیازی نبود,تا آب تنی راهی نیست,تا خنکای پرالتهاب آغوش و قهوه و سیگار,تنها یک درنگ فاصله است...بیدار شو,تو اشتباهی آمدی,اشتباهی ماندی,اینجا تمام شد,تمام نشو...
پی نوشت : برداشت شده از پُست های من در اینستاگرام
بیدار شو,دیگه نیازی به ایستادن نیست,هیچوقت نیازی نبود,تا آب تنی راهی نیست,تا خنکای پرالتهاب آغوش و قهوه و سیگار,تنها یک درنگ فاصله است...بیدار شو,تو اشتباهی آمدی,اشتباهی ماندی,اینجا تمام شد,تمام نشو...
پی نوشت : برداشت شده از پُست های من در اینستاگرام
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر