۱۳۹۲ دی ۲۹, یکشنبه

چند خطی های مست سرخ در آفتابی که بی هدف می رقصید


صدای شاد کوبش پای دختران کولی‌ به دور آتشی شاد که از دوردست با رنگ چین‌های دامن های پروازکنانشان رنگین بود ، مرا غرق در سکوتی شاد شکل میکرد
می‌نواخت ، بی باک می نواخت و بی‌پروا از امشب سخن می گفت و من ، سکون می شدم میان جسارت لغات پربوی آتشی که روی گونه های گرگرفته ی پیرمرد آهسته آهسته می‌لرزید
تعجیلی نداشت در موزون حرکاتی‌ که تا آخرین رنگ دامنش را فرا میگرفت و سرخ از روی آتش می گذشت و چهره‌اش که سرخ تر ساده آرام و سکون،شبی‌ به وسعت دنیا
گویی صدای جنگل بود که گاه میخواند سرها را به سوی خود که این سکوت هنوز هم رمقی برای شکسته شدن دارد
آهسته،آهسته چشمهایی که پر طنین آرام می رمیدند میان سکون و قهقهه ی مستانه ی پیاله های در گذر گرمای شبی‌ سرد از پس سایه‌های پر خروش جنگلی‌ که سایه‌های سیاهی داشت بلندتر از سیاهی سکه های پرنده ای که عادتی غریب به فرود بر دامنهای سرخ داشتند
و مادر،میخواند و میخواند و میخواند،چشمهای نگران،نگران سادگی شعله ی آتشی که جمع را گرم کرده بود ، نگران از نازکی آتشدوست دامن دخترک سبک بال بی‌قرار
و آسمان ، آسمان پابرجا بود و می‌خندید ، شاید به لطیفه ای قدیمی‌ که زمین سال تولد انسان برایش بازگو کرده بود
شاید به لطیفه ای سرخ به اسم انسان بر پیکره ی سبز این تخته سیاه و به گچ هایی که می شکنند و خط خطی‌‌هایی که پاک،پاک می شوند
می‌لرزید ، برق چشمان بود که می‌لرزید میان گهواره ی بی‌ خانمان آتشی کولی‌ تر از هر رهگذر شب مانده ای
لب‌ها نوازش سازی دهنی بودند که آوایی داشت لبالب سوزو شادی
طبل مانندی که آوایی داشت مثل آوای تنهایی آهویی که دلش دریا شد و‌ پوست و طبل در این شب ساکت بی‌ انتظار
چه صدای آشنایی،یکی‌ بود یکی‌ نبود زیر گنبد کبود،هیچکی نبود،ما بودیم و شب و آوازی‌ که نگاهی‌ به پریای گشنه ی قصه‌های مادربزرگ نداشت
و صدا،نگاه،آتش،و جهانی‌ که هنوز پشت در منتظر بود
و چند خطی های مست سرخ در آفتابی که بی هدف می رقصید

متن و صدایی که شاید دو سالی پیش بود و به راستی که این چرخه ی گرد و کوچک ، می تواند از پیله کوچ کند ، برود ، برود به جایی که همه چیز به شکلی رقت انگیز در خطوط کثیفش نو آرایی شده باشد ...





هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر