زنگارهای رنگین ، لحظه های بی رنگ
انگار بالاخره گرفتارِ اين شكل كليشه اي شده بودم، شكلي به زنجير كشيده شده كه حتي اساطير هم از بند هايش مي گريختند و قدم زدم، ميان باران و گِل و برهنگي، روزي كه به هيچ وجه شباهتي به آغازی دوباره نداشت...
۱۴۰۲ شهریور ۱۰, جمعه
آرزو
۱۴۰۲ شهریور ۴, شنبه
ورامین - وقتی که خواب بودم
بی مقدمه باید گفت کار آسونی نیست پرداختن به درام و تراژدی و غرقه در هنر و موسیقی شدن اون هم وقتی به طور مثال خودت رو نگه داشتی تا برسی به جابیکه بتونی مثانه ت رو تخلیه کنی ، یا وقتی که خزیدی توی حریم امنِ کرختیِ روزمره و درونت تا تیزی ها و دردهای شهر رو کمتر احساس کنی و همه و همه برای اینکه بتونی نفست رو توی مسیر حفظ کنی تا بتونی برسی ، شاید به آخر مسیر و دوباره بذاری جریان کلمات و نگاه و زیبایی های آسیب پذیر دوباره جاری بشه ، شاید به لحظه ای که بتونی دوباره بیرون از خودت قدم بگذاری و دور از هر ترس و نگرانی با همه ی دندونات قهقهه بزنی ، شاید هم کمی شبیه به فرهادی که بیستون میخراشید و به امیدِ رسیدن مسیر هموار میکرد و گله و واژه بر خویش حرام ، اما بیستون و آسمان و افقی که رها شد و رها ماند
ولی خب ، دنیا و زمان و همه چیز ، خلاصه بگم معنیش رو از دست داد ، حتی تخته ای برای نوشتن و حرف زدن و نگاه کردن هم در این پهنه ی بی معنی پیدا نمیشد ، ترس ها زنده شدن و و دنیای بیرون از من و خود ، خودش رو تسلیم کرد به هر رنگی که میشد
این آغاز بود ، چند سطر عاری از گله و اخم و آه
کرخت ، گیج ، سرگشته ، با چهره ای بی واژه
شاید مثل یک جمله ی خبری ساده که میگه ۴ روز دیگه میشه ۲ ماه و دلم می خواد الانی که توی مطب نشستم سرم رو بذارم روی دستام و شروع کنم به خواب دیدن و بگم که امروز توی مسیر یه پلی لیست دیگه رو شروع کردم ولی این حقیقت نیست و با تمامِ کم خوابیِ ذخیره ام در این ۲ ماه و انگشتانی پردرد از جویدن ، هنوز همون پلی لیست رو گوش میدم
اینجا دنیای بعد از سقوطه
و این تازه متولد در این شروعِ ناخوشایند
https://soundcloud.com/iman-izadpanah/m4a?ref=clipboard&p=a&c=1&si=b62ce9f27497404ab2a2c99d5728dcef&utm_source=clipboard&utm_medium=text&utm_campaign=social_sharing
۱۴۰۱ فروردین ۱۰, چهارشنبه
نصفه شب ، جرقه ای بی فرجام
۱۳۹۵ شهریور ۵, جمعه
گربه و مهتاب
هوای سرکش ، جنون ، صبخ بخیر
شده خیلی دفعه ها که بدونِ زخم تنها سرنوشتمون شده یه گوشه ی دنج از بیابونِ ساکت و خاکستری برای یه به گل نشستنِ عصرگاهی توی همین ساحلِ امروز
عجیبه اما زخم می تونه رنگِ تعلق باشه ، می تونه رنگِ قهوه ی تلخی باشه که بیدارت نگه داره تا به مقصد برسی ، که می تونه حتی شکل آرامش باشه ، که حداقل دلیلِ این بشه که اسیر هزار و یکجور دردِ دیگه نشی
گاهی خوشبختی رنگ همین زخمای کوچیکه ، شاید حتی شبیهِ مقصد هم نباشن لحظه ها یا اون اتفاقِ مرموزی جاری نباشه تو لحظه هات که از روزِ اولِ تاریخ تا آخرینش ازش شعر و اسطوره بسازن، اما چه اهمیتی داره وقتی که توحتی بدونِ شعر هم لبخندی ؟
همین کلمه ها، همین گرم غلت هایی که همه ی توانِ نگاهِ منن روی این دکمه ها و صفحه ها، همین سایه روشن هایی که نه شبیهِ دیروزشونن و نه فردا و شاید این وامدار نبودن شکل ترس باشه اما وقتی که بدونی همه ی صفحه ها و اعداد تنها یه شوخیِ کوچیکن، اون وقته که شاید علتِ خنده ی من رو ببینی وقتی که شاید همه و حتی من هم شبیه قطره ایم
اول صبح و کلمه ها هوای سرکشیِ جنون
فعلا
پ.ن : گردشِ سَبُکِ صبحگاهیِ واژه ها ، امروز صبح
خداگانه ها - انار - قتل
رزومه
والا از شما چه پنهون چند روزیه که فهمیدم مردم به تعدادِ بالا رزومه به دست تو سطح شهر تردد می کنن
کاشف به عمل اومد که این دوپادوستانِ عزیز جدیدا بدونِ رزومه نه می تونن بیرون بیان و نه می تونن سلام کنن
و اینک پاره ای مثال های تکه پاره
با سلام ، فِنقِل قُلی هستم ۲۴ ساله از پُشتَک آباد ، دارای دو دهنه ، یک نشیمن مسکونی ، نامبرده در خانواده ای گولاخ وار چشم به جهان گشوده و از در رد نمی شود ، وی در تمامی زمینه های فرهنگی ، علمی و بالاخص ریزه کاری های خاله زنکی دارای مدارج خاک بر سری و مترقی بوده و به قول شمسی خانوم نوه عموی مامان بدری چشمم کف پات دیگه وقت بختته ایشالا به حق علی
خلاصه
قبلا مردم این شهر عادت به آراستگی داشتن ، آراستگی ظاهر، آراستگی کلام و پیرایش کردار اما زمونه انگار یه جورای دیگه ای چرخیده
جناب عزیز مترقی هنوز سلام نکرده مشغول دادنِ لیستِ دَدی آباد و دهنه های دَدیِ محترمه می باشه و اگر بر حسب قضا و قدر چونه ی مخاطب از گوینده گرمتر باشه و گوینده ی پر رزومه ی ما مجالِ بروز پیدا نکنه در اولین فرصت تمامی اطلاعات ذی قیمت رو به طور یکجا در حلق مطلب جا می ده
ای وای خدا بیامرزتشون ، گفتی ۷۰ سالگی فوت شدن؟اینو گفتی ، یادم رفت بگم ددی ۵ دهنه ام تو شِکَرفَلات عقبی دارن از ده سال پیش
حالا چی شد که این موجودات سر از دور و ور ما درآوردن؟والا اگه نظر منو بخوای از همون روز یا فوقش فردای اون روزی که آدما رو بردیم تو آمار، گذاشتیمشون تو پوشه و اسما رو گذاشتیم کنار و به جاش طبقه بندی آدما رو آوردیم تو کار و لیبل های جورواجور
اوم ، نه هانی ، فلانی که اصلا به درد معاشرت نمی خوره ، ماشینشو دیدی؟مشتی مندلی یه سور زده به خودش و جد و آبادش...نه بابا ، زری؟ نه خداییش با مدل جدیدِ سیبیلش اصلا حال نمی کنم...و قضیه وقتی فاجعه بارتر میشه که گاها نمیشه بین سطحِ سواد و لِوِلِ اجتماعی با سطحِ شعور و فرهنگ اعضای فخیمه ی جامعه مون ارتباط یا نسبتی منطقی پیدا کرد .... و تو این وانفسای آمارزایی و آمارزادگی دنیاهایی رو پی می ریزیم که از وجهه هایی منشا گرفته که هیچ ارتباطی نه با انسانیت داشتن نه فرهنگ و نه حتی صداقت
یادم میاد قدیما از اصالت میشنیدم ، از آدمایی که برای شرافت و آبروشون زندگیشون رو کف دستشون میذاشتن ، از مردونگی و همت و خلاصه از خیلی چیزایی که امروزه واسمون شدن کلیشه و زیرخاکی و قدیمی و مخلصِ کلام امل بازی
یادمه قبلنا ته رزومه بازیِ مردممون این بود که ته مهمونی..
عموجون راستی معدلمم ۲۰ شده هاااا😊
خلاصه ، یه رزومه دارم لاش بازم نشده ، نوی نو بدون رنگ ، اگه کسی می خواست بیاد تو پی وی بش بدم ، به درد من یکی که نمی خوره😊