دنیا به انار نیاز داره، همونطور که به قتل نیاز داره ، کی گفته که این
مثلِ شعر نیست؟ تعادل قشنگترین شعره و این تاکیدِ سرخ هم هرچند ناسازگار اما از این
سمفونی جدا نیست
هارمونی مگه جز هستیِ دو سوی طیفِ مفاهیمِ وجوده و دنیایی می تونه مهربونترین
ها رو هم داشته باشه که از فجیع ترینا و خونبارترین ها خالی نباشه ، و جالبه که بعضی
چیزها رو تنها میشه پشت روح های سرخ و قطره های سبک و جهنده پیدا کرد و چه عجیبه باور
به وجودِ چنین شجاعتی در این عصرِ اصول و زوایای فلز و مدنیت
قصاوتِ سرخِ قربانی کردنِ معصوم ترینه ها میونِ تریبونِ بی روحِ مدنیت
و بیدار شدن رقصِ هارمونیکِ تعادل
نه،نه من اهلِ واژه ام و نه اهلِ رقص و این رو به طبیعت می سپرم که تعادل
هم مثل حیات بالاخره از قید و بند و همه ی شیشه های آزمایشگاه رها میشه
طبیعت،پرمهرترین خالق و سُرخ دست ترین جانی ، تجلی گاه سبزِ تعادل و معلق
میان انقراض و تکامل ، و مرگ و ولادت که تنها مهره های این بازیِ بدونِ زمانند
بیایید کذا کنیم جامعه ی پیشرفته ی جنگل را ، چگونه؟ مدنیت ! بیاییم دست
و پای همه ی درندگان را زنجیر کنیم و محاکمه آن هم میانِ قاضی و وکیل و خلاصه تمام
دستگاهِ کذای دموکراسی! بیاییم تعادلِ این تار و پودِ سبز و سرخ را از طبیعت بگیریم
مثالِ همانچه در طولِ این چند هزار سال کردیم ، در شهر.
دنیای یگانگی ها تنها دنیای جاودانه هاست و فاصله ی انسانیت تا خداگانه
های جاودان پُلی است که در چشمان من رنگی دارد سرخ، و زیبا ،جایی که نه به زمان و نه
به سیاره که به مراودات هست باور نگاه باید
که اگر فردا روزی فلان نفری بیاید و خزعبل کند که به خواستِ تو اهرام ثلاثه
از پهنه ی روزگار محو خواهند شد اما تمام هزار و هزار برده های نیست شده در این ساز
و کارِ احداث به دنیای زنده گان بازخواهند گشت،اگر تو موافقت باشی جانی تویی،اتلاف
تویی و حماقت که چنین تعادلی از زمین و چنین جاودانه ای از چشمان سلب کردی
دنیای غریبیست ، دنیای انکار، و چه عجیب که گاه زنده ترین پرتره ها از
نگاه هایی استخراج می توانند که بی دیدنِ جان کندنی سرخ کودکانه و عبث می نمایند،نه،من
از واژه ها آمده ام،اما خداگونه ها را تحسین دارم ، و شاید بومی که از فورانِ سرخی
معصوم طرحی جاودان می گیرد ، نمی دانم ، شاید خدایگان به تمام زاده از جنون اند
جنون ، نقطه ی فصلِ تمام جاودانه جاتِ دَوار
شاید معدود،اما هستند کسانی که از این سرخی جاودانه ها ساخته اند اما نه
به اتلاف که به هستی دیده اند،جانی اند و اعتراف دارم که ترس دارم ، اما کِی بوده که
از جاودانگانِ خدایگان هراس نکنیم؟ جاودانگانی که خواستشان از قضا از مسیر سرخرگ ها
و فورانِ ما رهگذر است
آره،همان طور که ساده شروع کردم ، دنیای غریبیه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر