انگار بالاخره گرفتارِ اين شكل كليشه اي شده بودم، شكلي به زنجير كشيده شده كه حتي اساطير هم از بند هايش مي گريختند و قدم زدم، ميان باران و گِل و برهنگي، روزي كه به هيچ وجه شباهتي به آغازی دوباره نداشت...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر