با عرض پوزش از محضر عده ای از بانوانِ عزیز ،
امسال و دم عیدی شدم مثل پاره ای از دخترای عزیز که وقتی مثلا بختِ دوستشون باز می
شه غر می زنن که بخت چه کشکیه و فلان در حالی که تنها علتِ غر زدن و ناراضی
بودنشون از این واقعه نارضایتیِ فعلیِ خودشون از شرایطِ موجوده ، و با این مقدمه
می رسم به غرنامهِ ی تبریکِ سالِ نود و سومِ شمسی J
نزدیکِ عید و مناسبت های دیگه که می شه هر فردِ
انسان گویا می شه به منزله ی یک نهادِ مدنی و دولتی و این وظیفه ی تبریک گویی به
آحادِ مختلف جامعه رو با سنگینی هر چه فزونتر بر دوشِ خودش احساس می کنه و حتما
باید از هر تریبونی که به دستش می رسه یک بیانیه یِ تبریک شکل ایراد کنه و از این
طریق وظیفه ی خطیرِ خودش رو در قبالِ جامعه ی بشری به انجام برسونه ! و در این
میان اون دسته دوستانِ عزیزی که این تبریک رو به هرچیزی که شکلِ contact باشه می فرستن ، چه تمامِ لیستِ مخاطبینِ
موبایلشون چه دو سه نفر مخاطبینِ skype چه ساکنینِ بخت
برگشته ی facebook که
هم باید از news feed
بکشن هم از مسیج ها ! و عده ای هم که امر بهشون مشتبه شده که اگه این مراسمِ تبریک
رو هرچه سنگینتر اجرا نکنن خودِ جنابِ سپندارمزد در شبِ سالِ نو بهشون تعرض خواهد
کرد !
کمی از این تظاهراتِ غرشکل دور می شیم ، طبیعت
زیباست و چیزی به نام جدایی از طبیعت وجود خارجی نداره که هیچ زمانی اتفاق افتاده
باشه یا بیفته که بخوایم خود رو از اون جدا بدونیم و از زیبایی های انکار ناپذیرش
، رسمه که با نو شدنِ طبیعت همراه و همسان با اون نو بشیم وشاداب ، اما شادابیِ
حاصل همون شادیِ گذرای بعدِ نوشیدن و رقص و خنده های بلنده ، اما شادابی کجا بود
وقتی در انتها این تعطیلات می شه فرصتی برای غافل موندن از ریشه های پیچ در پیچ
تاریکی در زندگیمون که این فرصت به اونها زمان می ده برای تجدیدِ قوای مجددشون ... و زمانی که انتظار می ره غم ها رو جا
بگذاریم فراموش می کنیم که همراه با ما غم هامون هم نو می شن ...
و حالا بیایم کمی تلاش کنیم برای صدور تبریکی
شاید!
چه ساده و چه زود برگ های این سال سبز و زرد
شدند و تنها گذاشتند برهنگیِ تنهای روزهایی رو که تا همین امروز تکیه گاه لحظه ها
بودن برامون و حال که روزهامون دارن باز به پختگی می رسن باید همه چی رو با حماقتِ
مجددِ تولد به ناچار عوض کنیم ، تبریک بگیم ، مثل اینست که در یک کارخانهِ ی بزرگ
تمام کارگر باشیم و روز جدید رو به خاطر نو شدنِ گشت و گذار میانِ این دود و فلز
به هم تبریک بگیم ، میون روز ها قدم می زنیم و فصل ها ، بهار از جاش تکون نمی خوره
، چرخشِ بی فرصتمون میون غرفه های این فستیوال و تَوَهُمِ بطلمیوسیِ گذشتِ زمانه که
ذهنِ این کارگر های بی افق رو روشن می کنه ... و تبریک چرا وقتی خونی که روی
سفیدیِ برف ها ریختم هنوز خشک نشده ؟
نه! امسال از من تبریکی قرار نیست ساطع بشه ! J
فکر می کنم اگه جشنی هم وجود داشته باشه ، باید
میون چشم هایی باشه که واقعا به شادی و آرامش نیاز دارن ، فردی که بهش کمک می کنیم
و شادی رو به زندگیش می آریم یا باری رو از روی دوشش زمین می گذاریم
خوشایند نیست زمانی که کلماتِ آدم بی هیچ ربط و
مفهوم خاصی کنار هم وول بخورن ، اینجور وقتا باید کنار هم نگه داشتشون و درِ اتاق
رو روشون بست و رهاشون کرد تا یا گم بشن یا پیدا ! J
With all due respect to all of you
Red Phoenix , the psychopath version
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر