نسخه ای به باد آواره گشت که آدمیزاد را خاکستر
بفشانند هر روی که اخگر یادِ آتشدان نمود
بخواندند که خموش ای خاکسترزیان,این سرایِ مردگان
نیست که سرای مردگان را خاک باشد جامه ی سردِ فراموشی , اینجا طبیب خانه است,مرگ به
خاکستر چاره کنند و خانمان سوز به خفقان
گفت شعله ها امان از من ربوده اند و این خاکستر
مرا کفاف نیست,یا آسمانی خاکسترم دهید یا آسمان به خاک از من بستانید که این تاریک
خانه بس سوزان شده از این سوز
گفت که ای آدم زاده , این قالیِ بیشمار رنگ
، سال هاست که با این تُرنج آشناست که اگر وا مانده ای به امروز , از این نیزار نغمه
ای خواهی ساخت آسمان ها دور از این آتش و آتشدان , که گوهرِ حقیقت به سوز و سوختن دهند
, دُرُست که یارایَت نیست تا حقیقت,اما این طبیب به حساب و کتاب نمی دهد ، بسوز و
نَدَم که شاید همین بود هُبوطِ تاریکِ تو که حکمتش آسمانی است بدون جغرافیای شمال
و جنوب که سقوط و عروج هر دو رسیدن باشد
چیزی نگفت ، در سکوت جاری شد و چکید ،
اینجا سیگارها هم از پِیِ هم بی سوز نمی گذرند ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر